برگ پاییزی سبزی که بین زمین و آسمان وامانده

مختصر آهنگین واژگانی به شرح دل و روح در این روزگار

برگ پاییزی سبزی که بین زمین و آسمان وامانده

مختصر آهنگین واژگانی به شرح دل و روح در این روزگار

آواره

چهارشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۷، ۱۱:۴۴ ق.ظ


رسمش نبود که چنین بیگانه وار مرا
آواره ی کوه و کمر و بیابان کنی
من گفته بودمت که مرا فکر رفتنت
دیوانه میکند و بگفتی مزاح میکنی
من از پس تمام نگاه و حرفها برامدم
اما تو هر لحظه مرا دیوانه میکنی
من در میان گریه خندم و در خنده گریستم
آری چنین با دل من رفتار میکنی
دیریست خو گرفته ام با حرف مردمان
رسمش نبود با من بیچاره چنین کنی
دیگر چه باشی و نباشی  فرقی نمیکند
وقتی کنارمی اما نگاه نمیکنی
ای کوه ای دشت ای اسمان ببین
من خون گریستم اگر کتمان نمیکنی
تنها خداست مرهم این قلب خسته ام
به شاخه ها نگر اگر جستجوش میکنی

  • ر.م ساده

نظرات  (۱)

  • هیوا جعفری
  • آواره ی کوه و کمرانیم
    عالیه عزیزم
    پاسخ:
    عزیزززمییی ممنونم گلم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی